" صحرایی پر از اسب "
صد سال پیش بود
بهار از پنجره لبریز بود
شکوفه ها روی لب های ریخته بودند
و دهانم پر از صحبت باران بود
درست صد سال پیش
تو آمدی
آن سوی میز نشستی
چشمت پر از ترنج بود
و سراسر آینه بود
من محو حاشیه های زیبا بودم
که ناگاه گفتی : دوستت دارم
تمام غنچه های گلدان باز شدند
گارسن ها کر شدند
مشتری ها ناپدید شدند
من مانده بودم و تو
در کافه ای بدون سقف
در صحرایی پر از اسب
و باران
حرف تو را
!تمام کرد
شعر: پونه ندائی
مجموعه شعر : صحرایی پر از اسب